روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

اگه هنوزم کسی از  دوستای خوبم از این حوالی گدر میکنید خواستم بگم دوباره با کمال پر رویی در بلاگفا شروع به نوشتن خواهم کرد که بازم بلاگفا بتونه وبم و حذف کنه


sabkshad.blogfa.com

  • نیکی خانم

اصلا از دست بلاگفا ناراحت نیستم چون انتظارشو داشتم کاملا اصلا خودم تو یکی از پستام نوشته بودم این وبلاگمم بپرون 

کاملا قاطی کرده بیچاره میخوام وب جدیدم بسازم بهم ایمیل تایید نمیده

بی اندازه میخوام بنویسم اما اینجا برام سخته 

شما اینجا رو داشته باشین شاید رفتم تو یه دامنه ی دیگه ولی این وب ثابته

میدونین بلاگفا راحت بود خیلی بقیه به کم مشکله

شایدم برگردم بلاکفا و اما همزمان مطالب و تو یه دامنه ی دیگه ثبت کنم و اگه بلاگفا دوباره قاط زد اینجا ادرس دومو بزارم 

نمیدونم ولی واقعا دلم میخواد بدونم دارن چیکار میکنن آخه

  • نیکی خانم

این بلاگفا واقعا شورشو در آورده دیگه دوباره قاطی کرده بیشعور

اعصاب نزاشته

مسخره بازی

  • نیکی خانم

سلام بر میگردم بلاگفا 

دلم میخواد واقعا بنویسم

واقعا

برمیگروم به عکسام به نوشته هام به فیلمام به نیکی پارسال چه قدر خودمو دوست داشتم 

چه قدر فاصله گرفتم چه قدر عوص شدم 

چه قدر همه چیم عوض شد

اون ماجرا تمون شد اون آقا اون بی نظیر اون بهترین

مشکل از خودم بود من واقعا نمیتونم با قصیه ی دوستی دختر پسر کنار بیام شاید یه بار مفصل راجبش حرف بزنیم

فکر میکردن بتونم اونجوری که باید باشم ولی تشد و تتوتستم و هر دومون اذیت میشدیم 

دلم براش بی نهایت سوخت

ولی کار درست کردم با این که برای خودم سخت بود

واقعا ببخشیدم من خیلی اذیتتون میکنم هی این ور اون ور شماها بی نظیرید عشقید اصلا همتون جیگرید

برام دعا کنید برگردم به خود واقعیم به خود بی غل و قشم

http://edamehmidam.blogfa.com/

  • نیکی خانم

خب سلام

این روزا اصلا وقت نداشتم که بیام بنویسم واقعا سرم کلیی شلوغ پلوغ بود

شنبه بود کلیییی هم خنمون شلوغ پلوغ بود مامانم داشت خیاطی میکرد وسیله هاش هم پخش و پلا و خرید کرده بود آشپزخونه شلوغ اصلا یه وضع بدی عمه ی مامانم زنگ زد گفت دارن از تهران میان بعله ما هم عین جتتت البته من و مامانم نادیا که هیچی خخ

من که نمیدونم چه جوری اتاقمو تمیز کردم اینقدر یعنی ریخت و پاش بود خخخخ

بعدش دیگه اومدن دیگه همه چی خوبه دوسشون دارم ولی بچه های دختر عمه ی مامانم خدایی شیطونن حالا شیطون عیب نداره یه جورین انگار آزار دارن 

رفته بودیم تهران برداشته بود کنترل مونوپاد بده رو انداخته بودتو یه بوته ی بزرگ یعنی مردیم تا پیداش کردیم دلم میخواست خفه اش کنم ولی نمیدونمم چرا خیلی دوسشم دارم 

بهش گفتم پارسا یه بوس بده با چنان شدتی اومد طرفم دماغش محکم خورد به گونه ام هم دماغ خودش ترکید هم گونه ی بنده باد کرد گفتم اقا نخاستم بوستم نخواستم

دوشنبه شبش من و زهرا و فاطمه رفتیم کنسرت مازیار فلاحی،همینجوری جوگیری رفتیم بابا من که بعضی از آهنگاشو تا حالا نشنیده بودم خخ ولی خوببود خوش گزشت اما مندیگه اومدم خونه از پا درد نفله شدماینقدر پاهام دد میکردنمیتونستم بخوام اینقدرم چرت و پرت گفته بودما یعنی عکسامونم که همه داغون پاغون 

سه شنبه مهمونامون رفتن و مادربزرگم از شهسوار اومد بعد یک ماه استراحت رفتم کلاس ویلن واییی خیلی دلم تنگ شده بود اصلاااا کلاس قبلیم که تموم شد استادم نمیدونست من میخوام برم همینجوری یه دفعه رفتم تو کلاس با خنده گفتم سلام گفت عه تو کجا بودیی مدیر آموزشگاهمون گفت سورپرایز بود خخخ

رتبه ی 2 کنکور تجربی کیانا تدبیر هم هنرجوی استادم بود برگشته بهم میگه ببین نیکی بهونه نمیاری برای درس کیانا فقط 4 ماه آخر و نیومد بعله نابودم کرد خخخ

از جلسه ی آینده هم قراره که همراه با ویلن کمانچه هم کار کنم وای این نهایت خوشحالی منههه

پنج شنبه هم عروسی داشتیم هوراا خیلی خوش گذشت یعنی من خیلی راضی بودم از خودم خخخخ

ماماناینا رفتن یه ارایشگاه من تنهایی رفتم یه آرایشگاهدیگه پیش دوست خالم وای داشتم میرفتم مامانم میگفت نیکی خودتو عجایب الخلقه درست نکنس بیای خخ

اول آرایشم کرد از جام که بلند شدم اصلا خوشم نیومد گفت یه کم وایسا آرایش بشینه رو صورتت و موهات ودرست کنم وقتی کارم تموم شد اومدم خونه عاشق خودم شدم عالی بودیعنی مامان دیدتم گفت وای اینو ببیننن موهامو ساده باز گزاشتم و فرق باز کردم

داشتم ب عمو کوچیکم میرقصیدم میگفت چه خوشگل شدی تو بعدش ک رفتم با عروس عکس بگیرم داشتم میومدم قیلم بردار خانومش دستو گرفت گفت ت این جمع از همه قشنگ تر شمایی وای من  میگی اصلا قش کردم خاله و زن عموم اینقدر اذیتم کردنننن منم هی مسخره بازی درمیاورد هی بهشون پشت میکردم مینشستم میگفتن بیا عکس بگیریم نمیرفتم همه از خنده مردن 

بعدشم زن پسر خاله ی بابام اومد کمرم و گرفت گفت چه لباس قشنگی ای من دوباره اصلا  دیگه رو ابرا خخخ 

حالا مامانم به فامیلای خودش هی میگه عکس نیکی و دیدین چه قشنگ شده بود خخ

شب اومدم خونه کلی به ارایشگرم پیام دادم و تشکر کردمواقعا کارش عالیه

عروسی ماها اکثرا قاطی :دی تنها جایی که فکر میکنم تالارا عروسی قاطی میزارن بگیرن شمال کشور باشه معمولا از بعد شام قاطی میکنن ولی این عروسی از اول قاطی بود خخ خانواده ی بابای من نوبرن خخ

حالا خالم میگفت من نمیام معذبم بیامم نمیرقصم از اول تا اخر وسط بودیم خخخ با زن عموم و عمه ام مامانم و عموهام و پسرعموم و پسر عمه ام شوهرعمه ام پسر خاله های بابام زناشون دختر خاله هاش برادر عروس که دیگه خل شده بود بچه ام از شادی 

قبل عروسی عموم میگفت حالا دو ساعت عروسی ده روز پشت سر گویی خخ

موقع برگشت تو ماشین عموم میگفت فلانی اینطوری بساری اونطوری بعد میگفت بگین دیگه دارم براتون زمینه سازی میکنم اینقدر خندیدیم

عموم اینا همون شبش رفتن و مادربزرگمم رفت خونه ی عمه ام فردا ناهار اینجان ها ها ها

آخر این ماه هم یا تنهایی یا با خالم قراره بریم شهسوار بمونیم عروسی داریم دوباره ها هاها لباس ندارم خخخ

دیروزم با دختر دایی مامانم و شهورش رفتیم چالوس البته مقصد چالوس بود اما هی وسط راه موندیم رامسر و متل قو و اینا دیر شد به چالوس نرسیدیم قشنگ خخخ

ولی من عاشق شوهر دختر دایی مامانمم هم سن بابام ها ولی اینقدر انرژی داره حسابیییی خوش میگذره 

اینم من در رامسر:

  • نیکی خانم

یه لیوان شربت درست کردم یعنی تو تابستون من چپ میرم راست میام شربت میخورم خخ تو دستم رو مبل نشسته بودم عین آدم اصلا رو مبل نمیتونم بشینم همیشه یه پامو جمع میکنم تو خونه هم اگه باشم پاهامو جمع میکنم تو شکمم داشتم میرفتم بشینم رو مبل پاهام خورد به لوازم خیاطی مامانم،مامانم گفت اونا رو جمع کن لبامو جمع کردم گفتم نوموخوام مامانم گفت عه میگم جمعشوم کن بشکنن میشکنمتا کفتم نوموخوام میگه چرا اونجوری میکنی میام میرنمتا خخخ

گفتم عه آقا بزار یه کم لوس باشم دیگه چرا من و یه کم لوس بار نیاوردی من دلم میخواد لوس باشم مامانمم در جواب گفت که متنفره از لوس بودن خخخ  بعله عقده ای شدممم رفتتتتت

چند روزی بود که پست نزاشته بودم جمعه ی گذشته اینقدر اعصابم خورد شده بوووودددد هی کارای مختلف میکردم حوصله ام سر نره نمیشد که یه دفعه زنگ زدن مادربزرگم اینا گفتن من و نادیا حاضر شیم بریم باهاشون بیرون رفتیم اطراف شهر پدربزرگم پیاده امون کرد منم همونجوریییی رفتممم خخ رفتم تو زمین برنج مردم ریحانه کفت بیا بیرون بابا مار داره منم همینجوری رفتم بعد خودشم اومد خخ عکس بارون شدیم

یک شنبه هم یه عروسی مزخرف دعوت بودیییممم اوفف واقعا بعضی چیزا تو عروسی دوست ندارم بعدا لیستشون میکنم خخخ

اصلا حوصله ی عروسی نداشتم که گند زدم تو کله ام موهام اصلا معلوم نبود چیه پشتش فر بود جلوش صاف خخخ اصلا به وضعییی

دوشنبه دوباره کلاسای استخر شروع شد رفتیم عمق زیاد مربیمون داشت با بچه ها کار میکرد منم رفتم از استخر بالا مربیمون گفت کجا؟با یه حالتی کفتم میخوام بپرم گفت عه بپرم چیه دختر بیا پایین ببینم وای خودم خنده ام گرفته بود بهناز میگه تو چه علاقه ای داری به آب و پریدن و شنا خخخ

بهدشم که سه شنبه تولد زهرا بود من از صبح رفتم و کلی خرابکاری کردیم رو ژله ها و رفتیم بخوابیم یه کم بعد از ظهر که من فقط زر زدم خخخ زهرا دستشو گزاشته بود رو دهنم میگفت فقط یه کم حرف نزن خواهش خخ اهرشم نزاشتم بخوابیم 

بعدشم که دیگه رفص و اینجور چیزا و کلی حالی حولی شدیم 

امروزم رفتم برای عروسی بعدی لباس خریدم وایی عاشقشم یعنی عروسکییی من از قبل انتخابش کرده بودم رفتیم تو مغازه به مامانم نشونش دادم و بعد هی مامانم لباسای مختلف نشون میداد من هی مخالفت میکردم مردا میگفت دخترتون از همون اول اونو انتخاب کرد خخخ

بعدشم رفتم آموزشگاه بعد یک ماه دوباره کلاس ویلن ثبت نام کردم آخییی دلم تنگ شده بود یک ماه استراحت آموزشگاه اینقدر شلوغ بود مدیر آموزشگاه به همه گفت یه لحظه وایسین من به کار دخترم برسم وای من و میگییی اصلا نیشم باززز بعد اسممو داشت مینوشت اول گفت نیکی چی بودی بعد کفت نمیخواد نمیخواد یه دونه نیکی که بیشتر نداریم وای من دوبارههه نیشم باززز خخخ

خلاصه میان دوباره با گزارشای جدید سعی دارم میکنم مثل قبل باشم سریع سریع و با جزئیات خخ

  • نیکی خانم

من چرا نمیتونم اراده کنم هااا یکی بگه  وای خیلی تو بعضی زمینه ها اراده ام کمه مخصوصا درس:دی

این رویایی که دارم تو سرم پرورش میدم خیلی قشنگه به همون اندازه هم رسیدن بهش سخته بعله

تهران که بودیم عمه ی مامانم برام نقشه کشیده بود،میگفت این اتاق و خالی میکنم برات تخت یه نفره میزارم و میز میای پیش خودم میمونی دیگه تنها نیستم مامانم سریع مخالفت کرد گفت نه میره خوابگاه عمه هم دعواش کرد گفت توحرف نزن من نمیزارم از این بابت خیالم خیلییی جمع شده

من اصلا آدم خوابگاه نیستم با نادیا نمیتونم تو یه اتاق بسازم حالا با چند نفر غریبه عمرا بعدشم من درس خوندنم شرایطیه خخخ باید سکوت باشه خودمم با صدای بلند بخونم تنها هم باشم 

خدا کنه قبول شم،عروض و قافیه ،مکتب ادبی و نقد ادبی ،مبانی عرفان و تصوف ،مرصاد و ربا ،تاریخ بیهقی ،مرزبان نامه،ناصر خسرو 

وا من میمرم برای اینا در صورتی که میدونم قراره دهنم باهاشون س*رو*ی*س شه،اونم دانشگاه دولتی اونم با اون استادا شفیعی کدکنی و غیره وای خدا من بی صبرانه منتظرم بی اندازه تلاش میکنم امیدوارم بتونم باید بتونم اگه نشد یه سال دیگه میمونم

ازکلاس پنجم تو فاز ادبیات بودم خواستن عقیده امو عوض کنن ولی نشد اصلا فازش از سرم نمیپره 

پسر عموم هی دو دلم میکنه میگه بیا شیراز دانشکده اتون روبه روی حافظیه میشه کلاساتون و اونجا برگزار میکنن و بعد هی هم میترسونتم میگه سه تا از هم اتاقیام دانشجوی ادبیاتن یعنی میبینم که داره جون میکنن بیچاره ها خخخ

من همیشه چیزایی انتخاب میکنم که مثل چی توش میمونم خخ به خدا همین ویلن اد رفتم دست گزاشتم رو سخت ترین ساز دنیا

ویلن و گفتم سه ماه تابستون استراحت کنم سه هفته نشده دلم تنگ شده برای ساز و کلاس دوباره دارم میرم خخخ

خلاصه من درگیرم الا شدید با خودم

وای خدا چه جوری باید از این فضای مجازی و بیرون گردی ها و مهمونی ها و مهم تر از همه رقصیدنا دل بکنم خدا میدونه

اگه نتونم و نشه طاغت نمیارم افسرده میشم 

چه پستی شد 

از فاز درس و مکتب و دانشگاه بیایم بیرون دوستان

امروز دارم میرم مدل آرایش دختر عموی زهرا شم،من آدم نمیشم بابا خخ

بعدم برم برای عروسی لباس بخرم و اینا 


+++اون موقع ها از هر آهنگ خوشم میومد زارتی میزاشتم رو وبلاگم الان نمیشه دیگه معرفی میکنم برید دان کنید گوش بدید آهنگایی که بنده گوش میدم تکه خخخ

گرم بخند_دنگ شو



  • نیکی خانم

کم کم داره همه چی رله میشه و میگذره

پریشب خونه ی فاطمه دیگه بعد شام با شاهین و هانیه و نادیا و فاطمه رفتیم بیرون و مامان اینا زنگ زدن که خارج از شهر نرین،ما هم نه گزاشتیم نه برداشتیم رفتیم شهر بغلیمون شیرینی سرای دوست بابا اینا خخخ

یه فلش و ماشین بود اولاش آهنگای خوبی نداشت دپ بودیم بعد که هانیه هی میزد جلو آهنگای باحالش میومد ما هم کلییی باهاش میخوندیم خلاصه خیلی کیف داد

پسر دوست بابام شیرینی سرا بود و این فاطمه هم مسخره کلی خنده امون آوردش،بعدشم شاهین و علی کل باهم سر یه تیشرت داد و هوار کردن ما خندیدیم و خلاصه شاهینم با رانندگیش کلی آدرنالین وارد قلبامون کرد خخخ

شبم که اومدیم خونه بابا اینا رو بوم خوابیدن و من و فاطمه یعنی تا خود سه چهار صبح چرت وپرت گفتیم برای مامانامون خندیدیم،مامان اینا تو حال خوابیده بودن گفتم فاطی بریم تو حال بخوابیم گفت اره رفتیم جلوی کولر جا پهن کردیم و نمیدونم چیشد سر صحبت باز شد دیگه مامانم میگفت آخه تو چرا اینقدر بی حیایی دختر خخخ

کار به جایی رسید که رفتیم پششون دراز کشیدیم دیگه فاطمه افتاد رو سر مامانش ما هم قش اوردیم از خنده

حالااا مامان من فکر میکنه من دوست پسر دارم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字 وای خدا بهم میگه اسمشم که مستعار سیو کردی میگم خب مگه میترسم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字حالا فاطمه قسم میخوره که خاله به خدا ندار این یه بدبختیه

به من میگه غلط میکنی دوست پسر بگیری بعد به فاطمه میگه یه کم عرضه داشته باش با پسر یکی از دوستامون دوست شو゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字میگم عه مامان به من اونجوری میگی به فاطمه اینجوری واقعا که

بعدددد خوابیدیم صبح پاشدیم فاطمه میگه توجه کردی دیشب داغ کرده بودیم حالیمون نبود چه قدر چرت و پرت گفتیم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字

نمیدونم چی تو من غلط اندازه که همه فکر میکنن من دوست پسر دارم تهران که بودیم یه روز دختر عمه های مامانم زووور بهم که عکسشو بهمون نشون بده گفتم بابا پیر پیغمبر ندارم به خدا خیلی علاقه دارین بگردین یکی پیدا کنید気持ち のデコメ絵文字

بعدش دیشبم همون دوست بابام شیرینی سرا دارن خونه ی فاطمه اینا دعوت بودن ما هم موندیم وای مامان اینا باقالی گرفته بودن قیافه امون شبیه باقالی شد顔文字 のデコメ絵文字

غروب مامان فاطمه خرید داشت با فاطی رفتیم نون و اینجور چیزا  رفتیم اول نون بربری خریدیم من جو دادم بیا بریم سنگک هم بخریم رفتیم یه کم صف موندیم دیدیم خیلی شلوغه بیخیال شدیممن و فاطمه خلیم

حالا منم قیافه ام داغون بوداااا افتضاح

دیشبم اومدیم خونههه حموم لالاااا

امروزم هم باشگاه داشتم هم کلاس عربییی

تو باشگاه داشتم  با یه دستگاه کار میکردم دختره بغلم بودگفت این چیه؟؟اسم دستگاه رو گفتم گفت عه؟؟داری غلط میری وای از خنده مردم

کلاس عربی کنکوریییی،داره واقعنی جدی جدی میشه کنکووورررر

آقای دبیر فوق العاده بود از در کلاس وارد شد گفت سلام بعد گفت خب یه چند تا سوال بدیم ببینیم خانما توچه سطحن゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字بعد پنج تا تست داد گفت دوتاشم بزنین خوبه من که اینقدر دیر دادم برگه امو تصحیح نکرد ولی طبق جوابا که گفت یکی رو درست زده بودم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字نابغه ی عربیم من خخ

بعددد فقط حرف زد واینا یه کمم درس داد منم ناهار نخورده بودم سرم گیج میرفت ولی سعی میکرد فکر کنم رو چیزایی که میگفت و کلاس که تموم شد اومدم خونه یه چیز خوردم وا رفتم رو تخت و تا قبل نقی خواب بودم゜*棒人間/かわいい*゜ のデコメ絵文字

شبم که تا صبح بیدارم دیگه خخ صبح میخوام برم پیش خالم ارایشگاه اوففف

این حلوا جان 

اینم چشم بنده که هر چند وقت مسخره بازیش میگیره هییی

تا درودی دیگر بدرود


  • نیکی خانم
روی تخت فاطمه جانمان لمیده ایم و پست میگذاریم
ایشان هم به روی زمین نشسته اند و حمید عسکری هم در حال خواندن است:خوشبختی اینه که با تو زندگی کنم هر چی برگردم عقب باز انتخابت میکنم.
چهارشنبه تمام و کمال خونه بودم و فقط کتاب خوندم،شب اینقدر خوابم میومد سریع رفتم خوابیدم ولی ساعت یک و خورده ای ناریا بیدارم کرد که گرمه کولر و زیاد کن بنده هم پاشدم دیگه نتونستم بخوابم تااااا ساعت هفت صبح بیدار بودم و ساعت هفت تا دوازده خوابیدم خخخ
خیلی خوبه:دی
ساعت چهار باشگاه داشتم و سه و نیم پاشدم که آماده شم رفتم یه دور صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کشیدم و بستم شروع کردم به خط چشم کشیدن دیدیم خیلی بد شد پاک کردم دوباره کشیدم دیدم اوووو گند زدم صورتم همه سیاههه رفتم صورتمو شستم اومدم  دوباره کشیدم  و گفتم ساعت و ببینم چند گوشیم و زدم دیدم اوووو ساعت چهار و یک دقیقه بود منم خنووز هیچکاری نکرده بودم سریععع آماده شدم رفتم باشگاه
بعد باشگاه با فاطمه رفتیم بیرون چند جا کار داشت بعد فاطمه رفت خالم میخواست بره بیرون و رفتم دنبالش رفتیم بیرون دوباره اومدم خونه دیدم برای شام وسیله نداریم و دوباره رفتم بیرون یعنی واقعا دیگه نمیتوستم راه برم پاهام بی حس بود بعدشم اومدم خونه تا ساعت ده و نیم یازده تو آشپزخونه سرپا موندم و بعد اونم رفتم حموم دوباره جنازه شدم خخخخ
امروزم از ناهار اومدیم خونه ی فاطمه اینا  و من یه بار حلوا درست کرده بودم فاطمه نتونیت بخوره و خیلی هوس کرده بود به خاطر همین ساعت ده بلند شدم حلوا درست کردم مامانم اینقدر خوشش اومد گفت حلواهامون و از این به بعد تو درست  کن

عکسش هم میزارم بعدا ها خخ
دیگه تا شبم اینجاییمم
کلیییی کار دارم هنوز انجام ندادما عروسی داریم باید برم لباس بخرم
یه آموزشگاه دیگه هم باید برم ثبت نام کنم خخ ثبت نام کردم میگم چه کلاسی

  • نیکی خانم

الان بی اندازه خوشحالم دوستای بلاگفایی که هیچ راه ارتباطی باهاشون نداشتم کم کم دارن پیدام میکنن

یه چند وقتی نتونستم بنویسم و اصلا وقت نداشتم و الان مینویسم با هم

پنج شنبه ی هفته ی گذشته تولد خالم بود تصمیم گرفتی با دوستا بریم دریا برای شنا که طوفانی تشریف داشتن دریا وما هم همونجا لب دریا بساط پهن کردیم و با بازی و اینا خودمونو سرگرم کردیم اینقدر که من ورجه وورجه کردم خخخ خلاصه کلی انرژیم خالی شد و تا چند روزش خسته بودم خخ

بعدشم کوفته و خسته اومدم خونه حموم کردم یعنی مثل جنازه ها افتادم رفتم اون دنیا 

من و دریا چه رمانتیک خخخخ

فرداش هم خاله بزرگم و مادربزرگم اینا ناهار اومدن خونمون تا شب موندن و خلاصه بد نگذشت بهمون خخ

شنبه رفتیم استخر وای من عاشقشم میخوام برم اینقدر ذوق دارم با اینکه دومین جلسه امون بود ولی اینقدر من و بهناز با ذوق تمرین میکنیم سریع یاد میگریم مربیمون بردتمون عمق زیاد هر چی حرکت میگفت اول من انجام میدادم بعد ما رو دور خودش جمع میکرد بهش گفتم میتونم برم برای خودم شنا کنم تو عمق زیاد گفت آره برو همین دور و بر گفتم نه میتونم برم اون ته ته ها میگه نه بابا بمون اینجا ببینم غرق میشی خخخ

کلا در همه زمینه ها من شیطون تشریف دارم وای اینقدر میخندم وقتی میخوایم از استخر بیایم بالا با بهناز عین میمونا من که همونجا تو آب از خنده قش میارم میوفتم تو آب. کلا میرم تو آب نمیدونم چرا رگ خنده ام بلند میشه

خلاصه اینم از این با فاطه میرفتیم دندون پزشکی بعدا دندونپزشک ازمون سوال میکرد همه رو من جواب میدادم بهم میگفت تو شیطون کلاستونی دیگه فاطمه هم تایید میکرد جلسه ی بعد ترش فاطمه تنها رفته بود بهش میگفت اون بلبل و چرا با خودت نیاوردی خخخ

یک شنبه هم اولین جلسه ی کلاس عربیمون بود میرم پیش یه دبیر معروف با فاطمه که اقا زحمت کشیدن زنگ زدن کلاس لغو شد ایششش

حالا این دبیر ما یه مرد سن بالاست بعد اونجا تو آموزشگاه بقیه دبیرا برای زیست و شیمی و فیزیک و اینا پسرای جوون همه خوشتیپ و سیبیلو همه شونم دکتر خطاب میکردن همو رفته بودم تو دفتر همه نشسته بودن کارم که تموم شد اومدم بیرون به بچه ها گفتم من دارم میرم تغییر رشته بدم آقا یعنی چی همه خنده

دیروزم خالم روضه داشت خونشون و مامانم که نتونست بیاد من و نادیا رفتیم و من روزه بودم خلاصه این که خدا ثوابش بده و پریشب مراسم احیاء هم رفتیم ولی مسجد محل خودمون نبود اصلا دوست نداشتمممم امشب میریم مسجد خودمون خدا رو شکر

وای امروز رفتم باشگاه یعنی اینقدر گرم بود اینقدر گرم بودددد دوس داشتم کله امو بکوبونم به این میله های دستگاها تو شمردنا که یه دفعه از چهار میرفتم رو هشت خخخ

کتاب خواندن جان ها شروع شد از سیمین دانشور شروع کردم حالا زویا پیرزاد دوباره میرم رو سیمین دانشور

من برم که آماده شم

اینم من پریشب

ببخشید دیر به دیر آپ میشم

  • نیکی خانم

دانلود آهنگ جدید