روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

نبض 11

کم کم داره همه چی رله میشه و میگذره

پریشب خونه ی فاطمه دیگه بعد شام با شاهین و هانیه و نادیا و فاطمه رفتیم بیرون و مامان اینا زنگ زدن که خارج از شهر نرین،ما هم نه گزاشتیم نه برداشتیم رفتیم شهر بغلیمون شیرینی سرای دوست بابا اینا خخخ

یه فلش و ماشین بود اولاش آهنگای خوبی نداشت دپ بودیم بعد که هانیه هی میزد جلو آهنگای باحالش میومد ما هم کلییی باهاش میخوندیم خلاصه خیلی کیف داد

پسر دوست بابام شیرینی سرا بود و این فاطمه هم مسخره کلی خنده امون آوردش،بعدشم شاهین و علی کل باهم سر یه تیشرت داد و هوار کردن ما خندیدیم و خلاصه شاهینم با رانندگیش کلی آدرنالین وارد قلبامون کرد خخخ

شبم که اومدیم خونه بابا اینا رو بوم خوابیدن و من و فاطمه یعنی تا خود سه چهار صبح چرت وپرت گفتیم برای مامانامون خندیدیم،مامان اینا تو حال خوابیده بودن گفتم فاطی بریم تو حال بخوابیم گفت اره رفتیم جلوی کولر جا پهن کردیم و نمیدونم چیشد سر صحبت باز شد دیگه مامانم میگفت آخه تو چرا اینقدر بی حیایی دختر خخخ

کار به جایی رسید که رفتیم پششون دراز کشیدیم دیگه فاطمه افتاد رو سر مامانش ما هم قش اوردیم از خنده

حالااا مامان من فکر میکنه من دوست پسر دارم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字 وای خدا بهم میگه اسمشم که مستعار سیو کردی میگم خب مگه میترسم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字حالا فاطمه قسم میخوره که خاله به خدا ندار این یه بدبختیه

به من میگه غلط میکنی دوست پسر بگیری بعد به فاطمه میگه یه کم عرضه داشته باش با پسر یکی از دوستامون دوست شو゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字میگم عه مامان به من اونجوری میگی به فاطمه اینجوری واقعا که

بعدددد خوابیدیم صبح پاشدیم فاطمه میگه توجه کردی دیشب داغ کرده بودیم حالیمون نبود چه قدر چرت و پرت گفتیم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字

نمیدونم چی تو من غلط اندازه که همه فکر میکنن من دوست پسر دارم تهران که بودیم یه روز دختر عمه های مامانم زووور بهم که عکسشو بهمون نشون بده گفتم بابا پیر پیغمبر ندارم به خدا خیلی علاقه دارین بگردین یکی پیدا کنید気持ち のデコメ絵文字

بعدش دیشبم همون دوست بابام شیرینی سرا دارن خونه ی فاطمه اینا دعوت بودن ما هم موندیم وای مامان اینا باقالی گرفته بودن قیافه امون شبیه باقالی شد顔文字 のデコメ絵文字

غروب مامان فاطمه خرید داشت با فاطی رفتیم نون و اینجور چیزا  رفتیم اول نون بربری خریدیم من جو دادم بیا بریم سنگک هم بخریم رفتیم یه کم صف موندیم دیدیم خیلی شلوغه بیخیال شدیممن و فاطمه خلیم

حالا منم قیافه ام داغون بوداااا افتضاح

دیشبم اومدیم خونههه حموم لالاااا

امروزم هم باشگاه داشتم هم کلاس عربییی

تو باشگاه داشتم  با یه دستگاه کار میکردم دختره بغلم بودگفت این چیه؟؟اسم دستگاه رو گفتم گفت عه؟؟داری غلط میری وای از خنده مردم

کلاس عربی کنکوریییی،داره واقعنی جدی جدی میشه کنکووورررر

آقای دبیر فوق العاده بود از در کلاس وارد شد گفت سلام بعد گفت خب یه چند تا سوال بدیم ببینیم خانما توچه سطحن゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字بعد پنج تا تست داد گفت دوتاشم بزنین خوبه من که اینقدر دیر دادم برگه امو تصحیح نکرد ولی طبق جوابا که گفت یکی رو درست زده بودم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字نابغه ی عربیم من خخ

بعددد فقط حرف زد واینا یه کمم درس داد منم ناهار نخورده بودم سرم گیج میرفت ولی سعی میکرد فکر کنم رو چیزایی که میگفت و کلاس که تموم شد اومدم خونه یه چیز خوردم وا رفتم رو تخت و تا قبل نقی خواب بودم゜*棒人間/かわいい*゜ のデコメ絵文字

شبم که تا صبح بیدارم دیگه خخ صبح میخوام برم پیش خالم ارایشگاه اوففف

این حلوا جان 

اینم چشم بنده که هر چند وقت مسخره بازیش میگیره هییی

تا درودی دیگر بدرود


  • ۹۴/۰۴/۲۲
  • نیکی خانم

نظرات  (۴)

  • رضا فاطمی
  • فک کنم اینجا جمع زنونه باشه..
    ولی بد نیست یه حق به مادرت بدم...
    خوب قیافت داد میزنه... که...دوس پسل دالی...
    دختره به این خشکلی حیفه.... حالا چندتاش و نخواستیم ..
    حالا ما یه چیزی گفتیما... نیای بگی تو به مادرم گفتی ...)::::
    وب قشنگی دارین....
    پاسخ:
    آقایون هم چرا ولی خب به شرطی که خط قرمز ها رعایت بشه
    قیافه ام غلط اندازه متاسفانه
    مادرم هم توجیح شد که اینطور نیست و اشتباه میکرده 
    مچکرم
    اووو چشماتو :))
    وای کنکور خیلی وقته جدی شده من فقط نمیدونم چرا جدی نمیگیرم :| هیچ‌گلی ب سرم نگرفتم هی میگم برم‌گزیته دو اسم بنویسم هی امروز فردا
    +لاهیجانم همون موق
    ه ک داشتیم میرفتیم اردو رد شدیم ازش صدبار یادت افتادم :))
    پاسخ:
    من میرم از هر قلم چی حالا نمیخونما خخخ الکی میرم خانواده وپشتیبان رو دق مرگ میکنم
    آهان رفتیم رامسر آیا؟

    سلام . من یکی از بازدید کننده های قدیمی وبت تو بلاگفا بودم . مهر امسال میشه یه سال که نوشته هاتو میخونم :) خیلی صمیمی و جذاب مینویسی به نظرم :)) بهت تبریک میگم :))

    من وبلاگ دوستاتم (فاطمه و زهرا) رو میخوندم . الان زهرا دوباره داره تو بلاگ مینویسه . ولی وبلاگ قبلی فاطمه جون سر ماجرای بلاگفا حذف شده . میشه ازش بپرسین که دوباره قصد نوشتن داره یا نه ؟؟؟ دلم برای نوشته هاش تنگ شده :(( میشه اصرارش کنین  دوباره بنویسه؟؟؟ :(((

    خیلی ممنونم :)))

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    مرسی عزیزم شما لطف دارین 
    بله فاطمه هم مینویسه آدرسشو به زودی تو یکی از پست ها میزارم
    تو لیاقت بهترین چیزای دنیا رو داری عزیزم
    هیچ وقت برای شروع یه چیز جدید دیر نیست
    کافیه بخوای:)
    نیکی تو هم رمان میخونی؟؟؟
    منم همینطور تازه کتاب مهر و مهتاب خانم حمزه لو رو تموم کردم
    اگه نخوندی حتما بخونش مطمئنم خوشت میاد
    راستی چنتا قشنگش رو معرفی کن بریم بگیریممم:)
    وااااااااا دختر این چ کاریه حیف چشای نازت نیس
    خخخخخخخخ
    اوه اوه حلوا چی میگهههههه.به به
    عزیزم به حرف بقیه توجه  نکن بذار هرطور میخوان بیندیشن!!! بعله:)
    راستی منم کلاس زیست میرم
    دهنمون سرویس شده هر جلسه 10 تا تست میذاره جلومون تو 10 دیقه باید تحویل بدیم:(
    موفق باشی "گل"
    پاسخ:
    خب من شراطشو ندارم نمیتونم بخوامم نمیشه
    رمان میخوندم الان دیگه نمیخونم بیشتر داستان کوتاه یا داستان میخونم
    الانم اصلا اسم هیچکودوم یادم نیست خخ
    حلوا میگفت هی بیا من و بخور چاق شو خخخ
    از تست نگووو
    فدات خانمی لطف داری
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    دانلود آهنگ جدید