روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

من چرا نمیتونم اراده کنم هااا یکی بگه  وای خیلی تو بعضی زمینه ها اراده ام کمه مخصوصا درس:دی

این رویایی که دارم تو سرم پرورش میدم خیلی قشنگه به همون اندازه هم رسیدن بهش سخته بعله

تهران که بودیم عمه ی مامانم برام نقشه کشیده بود،میگفت این اتاق و خالی میکنم برات تخت یه نفره میزارم و میز میای پیش خودم میمونی دیگه تنها نیستم مامانم سریع مخالفت کرد گفت نه میره خوابگاه عمه هم دعواش کرد گفت توحرف نزن من نمیزارم از این بابت خیالم خیلییی جمع شده

من اصلا آدم خوابگاه نیستم با نادیا نمیتونم تو یه اتاق بسازم حالا با چند نفر غریبه عمرا بعدشم من درس خوندنم شرایطیه خخخ باید سکوت باشه خودمم با صدای بلند بخونم تنها هم باشم 

خدا کنه قبول شم،عروض و قافیه ،مکتب ادبی و نقد ادبی ،مبانی عرفان و تصوف ،مرصاد و ربا ،تاریخ بیهقی ،مرزبان نامه،ناصر خسرو 

وا من میمرم برای اینا در صورتی که میدونم قراره دهنم باهاشون س*رو*ی*س شه،اونم دانشگاه دولتی اونم با اون استادا شفیعی کدکنی و غیره وای خدا من بی صبرانه منتظرم بی اندازه تلاش میکنم امیدوارم بتونم باید بتونم اگه نشد یه سال دیگه میمونم

ازکلاس پنجم تو فاز ادبیات بودم خواستن عقیده امو عوض کنن ولی نشد اصلا فازش از سرم نمیپره 

پسر عموم هی دو دلم میکنه میگه بیا شیراز دانشکده اتون روبه روی حافظیه میشه کلاساتون و اونجا برگزار میکنن و بعد هی هم میترسونتم میگه سه تا از هم اتاقیام دانشجوی ادبیاتن یعنی میبینم که داره جون میکنن بیچاره ها خخخ

من همیشه چیزایی انتخاب میکنم که مثل چی توش میمونم خخ به خدا همین ویلن اد رفتم دست گزاشتم رو سخت ترین ساز دنیا

ویلن و گفتم سه ماه تابستون استراحت کنم سه هفته نشده دلم تنگ شده برای ساز و کلاس دوباره دارم میرم خخخ

خلاصه من درگیرم الا شدید با خودم

وای خدا چه جوری باید از این فضای مجازی و بیرون گردی ها و مهمونی ها و مهم تر از همه رقصیدنا دل بکنم خدا میدونه

اگه نتونم و نشه طاغت نمیارم افسرده میشم 

چه پستی شد 

از فاز درس و مکتب و دانشگاه بیایم بیرون دوستان

امروز دارم میرم مدل آرایش دختر عموی زهرا شم،من آدم نمیشم بابا خخ

بعدم برم برای عروسی لباس بخرم و اینا 


+++اون موقع ها از هر آهنگ خوشم میومد زارتی میزاشتم رو وبلاگم الان نمیشه دیگه معرفی میکنم برید دان کنید گوش بدید آهنگایی که بنده گوش میدم تکه خخخ

گرم بخند_دنگ شو



  • نیکی خانم

کم کم داره همه چی رله میشه و میگذره

پریشب خونه ی فاطمه دیگه بعد شام با شاهین و هانیه و نادیا و فاطمه رفتیم بیرون و مامان اینا زنگ زدن که خارج از شهر نرین،ما هم نه گزاشتیم نه برداشتیم رفتیم شهر بغلیمون شیرینی سرای دوست بابا اینا خخخ

یه فلش و ماشین بود اولاش آهنگای خوبی نداشت دپ بودیم بعد که هانیه هی میزد جلو آهنگای باحالش میومد ما هم کلییی باهاش میخوندیم خلاصه خیلی کیف داد

پسر دوست بابام شیرینی سرا بود و این فاطمه هم مسخره کلی خنده امون آوردش،بعدشم شاهین و علی کل باهم سر یه تیشرت داد و هوار کردن ما خندیدیم و خلاصه شاهینم با رانندگیش کلی آدرنالین وارد قلبامون کرد خخخ

شبم که اومدیم خونه بابا اینا رو بوم خوابیدن و من و فاطمه یعنی تا خود سه چهار صبح چرت وپرت گفتیم برای مامانامون خندیدیم،مامان اینا تو حال خوابیده بودن گفتم فاطی بریم تو حال بخوابیم گفت اره رفتیم جلوی کولر جا پهن کردیم و نمیدونم چیشد سر صحبت باز شد دیگه مامانم میگفت آخه تو چرا اینقدر بی حیایی دختر خخخ

کار به جایی رسید که رفتیم پششون دراز کشیدیم دیگه فاطمه افتاد رو سر مامانش ما هم قش اوردیم از خنده

حالااا مامان من فکر میکنه من دوست پسر دارم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字 وای خدا بهم میگه اسمشم که مستعار سیو کردی میگم خب مگه میترسم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字حالا فاطمه قسم میخوره که خاله به خدا ندار این یه بدبختیه

به من میگه غلط میکنی دوست پسر بگیری بعد به فاطمه میگه یه کم عرضه داشته باش با پسر یکی از دوستامون دوست شو゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字میگم عه مامان به من اونجوری میگی به فاطمه اینجوری واقعا که

بعدددد خوابیدیم صبح پاشدیم فاطمه میگه توجه کردی دیشب داغ کرده بودیم حالیمون نبود چه قدر چرت و پرت گفتیم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字

نمیدونم چی تو من غلط اندازه که همه فکر میکنن من دوست پسر دارم تهران که بودیم یه روز دختر عمه های مامانم زووور بهم که عکسشو بهمون نشون بده گفتم بابا پیر پیغمبر ندارم به خدا خیلی علاقه دارین بگردین یکی پیدا کنید気持ち のデコメ絵文字

بعدش دیشبم همون دوست بابام شیرینی سرا دارن خونه ی فاطمه اینا دعوت بودن ما هم موندیم وای مامان اینا باقالی گرفته بودن قیافه امون شبیه باقالی شد顔文字 のデコメ絵文字

غروب مامان فاطمه خرید داشت با فاطی رفتیم نون و اینجور چیزا  رفتیم اول نون بربری خریدیم من جو دادم بیا بریم سنگک هم بخریم رفتیم یه کم صف موندیم دیدیم خیلی شلوغه بیخیال شدیممن و فاطمه خلیم

حالا منم قیافه ام داغون بوداااا افتضاح

دیشبم اومدیم خونههه حموم لالاااا

امروزم هم باشگاه داشتم هم کلاس عربییی

تو باشگاه داشتم  با یه دستگاه کار میکردم دختره بغلم بودگفت این چیه؟؟اسم دستگاه رو گفتم گفت عه؟؟داری غلط میری وای از خنده مردم

کلاس عربی کنکوریییی،داره واقعنی جدی جدی میشه کنکووورررر

آقای دبیر فوق العاده بود از در کلاس وارد شد گفت سلام بعد گفت خب یه چند تا سوال بدیم ببینیم خانما توچه سطحن゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字بعد پنج تا تست داد گفت دوتاشم بزنین خوبه من که اینقدر دیر دادم برگه امو تصحیح نکرد ولی طبق جوابا که گفت یکی رو درست زده بودم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字نابغه ی عربیم من خخ

بعددد فقط حرف زد واینا یه کمم درس داد منم ناهار نخورده بودم سرم گیج میرفت ولی سعی میکرد فکر کنم رو چیزایی که میگفت و کلاس که تموم شد اومدم خونه یه چیز خوردم وا رفتم رو تخت و تا قبل نقی خواب بودم゜*棒人間/かわいい*゜ のデコメ絵文字

شبم که تا صبح بیدارم دیگه خخ صبح میخوام برم پیش خالم ارایشگاه اوففف

این حلوا جان 

اینم چشم بنده که هر چند وقت مسخره بازیش میگیره هییی

تا درودی دیگر بدرود


  • نیکی خانم
روی تخت فاطمه جانمان لمیده ایم و پست میگذاریم
ایشان هم به روی زمین نشسته اند و حمید عسکری هم در حال خواندن است:خوشبختی اینه که با تو زندگی کنم هر چی برگردم عقب باز انتخابت میکنم.
چهارشنبه تمام و کمال خونه بودم و فقط کتاب خوندم،شب اینقدر خوابم میومد سریع رفتم خوابیدم ولی ساعت یک و خورده ای ناریا بیدارم کرد که گرمه کولر و زیاد کن بنده هم پاشدم دیگه نتونستم بخوابم تااااا ساعت هفت صبح بیدار بودم و ساعت هفت تا دوازده خوابیدم خخخ
خیلی خوبه:دی
ساعت چهار باشگاه داشتم و سه و نیم پاشدم که آماده شم رفتم یه دور صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کشیدم و بستم شروع کردم به خط چشم کشیدن دیدیم خیلی بد شد پاک کردم دوباره کشیدم دیدم اوووو گند زدم صورتم همه سیاههه رفتم صورتمو شستم اومدم  دوباره کشیدم  و گفتم ساعت و ببینم چند گوشیم و زدم دیدم اوووو ساعت چهار و یک دقیقه بود منم خنووز هیچکاری نکرده بودم سریععع آماده شدم رفتم باشگاه
بعد باشگاه با فاطمه رفتیم بیرون چند جا کار داشت بعد فاطمه رفت خالم میخواست بره بیرون و رفتم دنبالش رفتیم بیرون دوباره اومدم خونه دیدم برای شام وسیله نداریم و دوباره رفتم بیرون یعنی واقعا دیگه نمیتوستم راه برم پاهام بی حس بود بعدشم اومدم خونه تا ساعت ده و نیم یازده تو آشپزخونه سرپا موندم و بعد اونم رفتم حموم دوباره جنازه شدم خخخخ
امروزم از ناهار اومدیم خونه ی فاطمه اینا  و من یه بار حلوا درست کرده بودم فاطمه نتونیت بخوره و خیلی هوس کرده بود به خاطر همین ساعت ده بلند شدم حلوا درست کردم مامانم اینقدر خوشش اومد گفت حلواهامون و از این به بعد تو درست  کن

عکسش هم میزارم بعدا ها خخ
دیگه تا شبم اینجاییمم
کلیییی کار دارم هنوز انجام ندادما عروسی داریم باید برم لباس بخرم
یه آموزشگاه دیگه هم باید برم ثبت نام کنم خخ ثبت نام کردم میگم چه کلاسی

  • نیکی خانم

الان بی اندازه خوشحالم دوستای بلاگفایی که هیچ راه ارتباطی باهاشون نداشتم کم کم دارن پیدام میکنن

یه چند وقتی نتونستم بنویسم و اصلا وقت نداشتم و الان مینویسم با هم

پنج شنبه ی هفته ی گذشته تولد خالم بود تصمیم گرفتی با دوستا بریم دریا برای شنا که طوفانی تشریف داشتن دریا وما هم همونجا لب دریا بساط پهن کردیم و با بازی و اینا خودمونو سرگرم کردیم اینقدر که من ورجه وورجه کردم خخخ خلاصه کلی انرژیم خالی شد و تا چند روزش خسته بودم خخ

بعدشم کوفته و خسته اومدم خونه حموم کردم یعنی مثل جنازه ها افتادم رفتم اون دنیا 

من و دریا چه رمانتیک خخخخ

فرداش هم خاله بزرگم و مادربزرگم اینا ناهار اومدن خونمون تا شب موندن و خلاصه بد نگذشت بهمون خخ

شنبه رفتیم استخر وای من عاشقشم میخوام برم اینقدر ذوق دارم با اینکه دومین جلسه امون بود ولی اینقدر من و بهناز با ذوق تمرین میکنیم سریع یاد میگریم مربیمون بردتمون عمق زیاد هر چی حرکت میگفت اول من انجام میدادم بعد ما رو دور خودش جمع میکرد بهش گفتم میتونم برم برای خودم شنا کنم تو عمق زیاد گفت آره برو همین دور و بر گفتم نه میتونم برم اون ته ته ها میگه نه بابا بمون اینجا ببینم غرق میشی خخخ

کلا در همه زمینه ها من شیطون تشریف دارم وای اینقدر میخندم وقتی میخوایم از استخر بیایم بالا با بهناز عین میمونا من که همونجا تو آب از خنده قش میارم میوفتم تو آب. کلا میرم تو آب نمیدونم چرا رگ خنده ام بلند میشه

خلاصه اینم از این با فاطه میرفتیم دندون پزشکی بعدا دندونپزشک ازمون سوال میکرد همه رو من جواب میدادم بهم میگفت تو شیطون کلاستونی دیگه فاطمه هم تایید میکرد جلسه ی بعد ترش فاطمه تنها رفته بود بهش میگفت اون بلبل و چرا با خودت نیاوردی خخخ

یک شنبه هم اولین جلسه ی کلاس عربیمون بود میرم پیش یه دبیر معروف با فاطمه که اقا زحمت کشیدن زنگ زدن کلاس لغو شد ایششش

حالا این دبیر ما یه مرد سن بالاست بعد اونجا تو آموزشگاه بقیه دبیرا برای زیست و شیمی و فیزیک و اینا پسرای جوون همه خوشتیپ و سیبیلو همه شونم دکتر خطاب میکردن همو رفته بودم تو دفتر همه نشسته بودن کارم که تموم شد اومدم بیرون به بچه ها گفتم من دارم میرم تغییر رشته بدم آقا یعنی چی همه خنده

دیروزم خالم روضه داشت خونشون و مامانم که نتونست بیاد من و نادیا رفتیم و من روزه بودم خلاصه این که خدا ثوابش بده و پریشب مراسم احیاء هم رفتیم ولی مسجد محل خودمون نبود اصلا دوست نداشتمممم امشب میریم مسجد خودمون خدا رو شکر

وای امروز رفتم باشگاه یعنی اینقدر گرم بود اینقدر گرم بودددد دوس داشتم کله امو بکوبونم به این میله های دستگاها تو شمردنا که یه دفعه از چهار میرفتم رو هشت خخخ

کتاب خواندن جان ها شروع شد از سیمین دانشور شروع کردم حالا زویا پیرزاد دوباره میرم رو سیمین دانشور

من برم که آماده شم

اینم من پریشب

ببخشید دیر به دیر آپ میشم

  • نیکی خانم

خب وقت نشد این دور روز و بنویسم خخ

پریروز بعد باشگاه با دوستام رفتم بیرون فردا تولد خاله جان هستش که رفتم براش کادو بگیرم در شهر کتاب چیزی خوشم اومد و خریدم براش امیدوارم که اونم خوشش بیاد.

فردا هم قراره با یه سری از دوستان بریم دریا از صبح بسی خوشحالممممم

امروز هم اولین جلسه ی شنا بود که کلی مورد تشویق مربی جان قرار گرفتیم

تموم بدنم درد میکنه از اون ور ورزش های نفس گیر بدنسازی از این ور استخر از اون ور ترش هم بدن خشک بنده که تازه داره راه میوفتههه

نمیدونم چرا حوصله ی ریز نویسی ندارم 

شاید روزهای خوب تو راه باشن

  • نیکی خانم

همین چند لحضه پیش اومدم بپستم که مامانم گفت پاشوبرو بیمارستان مادرجون داره مرخص میشه کمک دست خالت باش.

بنده هم گوش به فرمان پاشدیم رفتیم و مادربزرگ هم مرخص شد بنده هم در بیمارستان یک جا بند نمیشوم همش دلم میخواد این ور اون ور سرک بکشم معمولا تو اینجور مکان ها مثل بیمارستان و هتل واینجوزجاها خیلی حس فوضولی دارم خخ


امروز صبح که (تصویر) گویای هستش و اگه یه کم بیشتر اسرار میکرد میخوابیدما خخخ

وای کلی امروز خندیدیم خیلی باحال بود،یه دور که زدیم زهرا گفت بشینیم و ما  هم نشستیم اینم منظره ی روبه رومون،یه مرده با یه بچه کوچولو اومدن از جلومون ردشدن میگم که من بچه دار هم شدم با بچه ام میام پیاده روی زهرا میگه آره اونم بچه ی تو یه بار دیدی تو اب افتاده غرق شده وای اینقدر خندیدیم ،میگه آره بچه ات و قنداق میکنی میای پیاده روی میگم زهرا کالسکه رو برای این مواقع گزاشتن میگه بچه ی بیست روزه رو میزاری تو کالیسکه میگم وای زهرا چه قدر خنگی تو حالا 20 روز بعد زایمان کی میاد پیاده روی

بعد زهرا خانم عینکشو برعکس گزاشته بود من قشششش آوردم دیگه از خنده تو اردو هم یه عکس داریم که عینکشو برعکس گزاشته اصلا متوجه نشده میگم زهرا تو میخویاشوهرم طلاقم بده خخ

امروزمان کلا با آهنگ دختر آقای طالب زاده سپری شد زهرا میگه پاشیم برقصیم اینجا ها؟؟


+بنده از فرط خندیدن قش آورده ام:))دندونای زشتوکم خخخ

+مهم ماجراا پاهامون

دیشب والیبال باخت فدای سرمون بابا دنیا ارزششو نداره خخخ

بریم پایتخت ببینیم

  • نیکی خانم

آقا من باشگاه را عاشقم خیلی خوبه به خدا با این که ورزش ها نفس گیره بسی مخصوصا هم که هوا گرمه اما روحیه ای که از باشگاه میگرم خیلی خوبه،امروز صبح که پیاده روی نرفتم زهرا نمیومد منم گفتم استراحت بدم به خودم خوابیدم اما بعد از باشگاه هم کلی رقصیدم که جبران مافات بشه خخخ

به قول مامانم میگه میخوای خودتو محو کنی فکر کنم خخخ

امروز اومدم یه کم درد و دل کنم از بدبختیای این چند وقت بنویسم ولی اصلا نشد چون خب فقط من نیستم که مشکل دارم همه به شکلای مختلف زندگیاشون پر از مشکل خب و دیگه بیخیال شدم فدای سرم  آقا.


نادیاهمش 10 سالشه با یکی از همکلاسیاش داشت امروز حرف میزد تو تلگرام بعد اون فینگیلیش مینوشت این بچه هم بلد نیست هنوز انگیلیسی خودش تمایل نداره بره کلاس هر چه قدر باهاش حرف میزنیم بره راضی نمیشه خلاصه پیاماشو برای من میفرستاد تا بگم چی گفته.

دختره دوست پسر داره!!!!!!!!!!!!!!!! تازه میگفت که نادیا نمیدونی داره روانیم میکنه اینقدر بهم گیر میده !!!!!

هم خنده هم تعجب 

به خدا من هنوز هنوز هم کسی تو زندگیم نبوده تا بخواد بهم گیر بده !!!

جلل الخالق

کلاس شنامم اکی شده و دلیل منطقی مامانم برای فرستادنمون به کلاس شنا:دو فردای دیگه با خانواده ی شوهراتون رفتین دریا باید شنا بلد باشین خندههههه

شنا در حد چیزای جزئی بلدم اونم تو دریا یاد گرفتم،اب و دریا رو خیلی دوست دارم خوبههه

+چند وقت پیشا نادیا اومده تو اتاق بهم میگه نیکی؟؟میگم بله؟؟میگه من باید شوهرتو چی صدا کنم؟؟؟!!

میگم نمیدونم هر چی میخوای صدا کن ولی بهش احترام بزار میگه نه بگو چی صداش کنم میگم نمیدونم بابا اسمشو بگو بعد یه آقا هم بگو میگه نه نه پر رو میشه!!!!

خواهرمان است دیگر

مادربزرگم بیمارستان بستری چیز خاصی نیست یه کم تب داشته و قندش بالا بوده خاله ها باهاش درگیرن خالم پرنیان و میاره میزاره اینجا و پرنیان خانوممحسابی از خجالتمون در میان بچه خخ نمیدونم چرا بی هوا عشق صداش میکنم اصلا میبینم میگم عشق بپر بغلم اونم اونجوری با اون قیافه ی شیطونش میاد بغلم کلی دوسش دارم جیگر

  • نیکی خانم

خدایی خواب خیلی چیز خوبیه و من موقع امتحانات اکثرا خوابیده بودم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字واقعا موقع امتحانات حسش نبود درس بخونم یعنی اصلا موقعیت روحی مناسبی نداشتم دیگه به زور میخوندم

بعدش این که هر سال تابستون برنامه ی هر روزه تا لنگ ظهر خوابیدن که اصلا این راضیم نمیکرد یعنی یه عذاب وجدانی از این همه خوابیدن بهم دست میده

امسال تابستونم و تا تونستم برنامه ریزی کردم،دارم رو سحرخیز بودنم تمرین میکنم و این ساعت خالی سحرخیزی رو با پیاده روی پر میکنم که بهترین چیز مخصوصا با هوای عالی صبح های اینجاو منظره ی زیبا که کلییی انرژی وشادی به آدم میده سر صبحبه قول دوستان کیفولی میشویم

مخصوصا با دوست جان که گه گاهی میخندیم و بعدم که خونه میام صبحانه ی باب میل و بعدشم کتاب خونی و ویلن و خلاصه کلی مشغولم این وسط مسصا یه نگاهی به درسم میکنم البتهhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif

خلاصه این که امروز تهنایی رفتیم پیاده روی دوست جان نتونستن بیان  (کلیک) اصلا هم کتونی خودم پاره نشده و اصلا هم به کتونی احتیاج ندارم اصلا هم این کتونی مامانم نیست゜*顔、かわいい*゜ のデコメ絵文字



  • نیکی خانم

آقا والیبالیست ها را کنار بگزاریممم

کواچ را عشق است،خیلی چهره مظلوم این بشرا 

دلم میخواد ماچش کنم[نیکی خجالت با شیطنت]

خیلیم عالی موفق باشن

+پارسال والیبال یادش به خیر چه کیفی میداد با پدر جان امسال نشد اونجوری باشه ان شاالله سال بعد جبران شه

  • نیکی خانم
همین الان یه رمان تموم کردم هی بدک نبود و دیدم داره حوصله ام سر میره و جمعه هم هست گفتم بیام سرمو با پست گزاشتن گرم کنم و بعدشم برم یه کم برقصم.
راستشو بخواین من روزه نمیگرم،میتونم گرسنگی و تشنگی تحمل کنم اصلا ایرادی نداره نمازمم که میخونم،اما اما دو سه روز که روزه میگیرم کلیه درد میگیرم به خاطر این که کلیسم بدنم زیاده و خلاصه بدبختی مامانم نمیزاره بگیرم
اما من عاشق حس و حال روزه گرفتنم و حتما چند روزی میگیرمش

خب یقینا نمیتونم خاطرات این یک ماه و اندی رو همه رو بنویسم که،پس از همین چند وقت پیش میگم که تا 27 امتحان داشتم و بابام 24 خرداد کمیسیون پزشکی داشت و خانواده مجبور شدن برن تهران و من بمونم و بعدشم بابام دکتر باید میرفت و خانواده موندن تا من برم.
و من برای اولین بار تنهایی اتوبوس نشستم و پیش به سوی تهران.
چهارشنبه آخرین امتخانمو دادم و ساکم و جمع کردم قشنگ خونه رو چک کردم و درا رو قفل و پدربزرگم بردتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم و یه خانم متاهل هم پیش نشسته بود 30 ساله تا رودبار آهنگ گوش دادم و از رودبار تا تهران این خانم صحبت کردن،دلش خیلی گرفته بود بیچاره کلییی واسم درد و دل کرد منم خیلی خوب به حرفاش گوش دادم و خلاصه بد نبود
تهران اصلا مثل دفعه های پیش خوش نگذشت این چند وقته هیچی خوش نمیگذره خب!!!!!
تنها اتفاق خوبش دوباره رفتن خونه ی شاهین و شقایق اینا بود که کلی بهم مزه داد و شادم کرد.دلم بی اندازه براشون تنگ شده بود
کلی با هم خندیدیم
دوبره دیوونه بازی ها و سوتی های من و شقایق شروع شد 
شقایق خانم داشتن برای چهارمین بار میرفتن آیین نامه امتحان بدن،بعد بهش میگفتم خب شقایق چرا بقیه دوستای من اولین بار قبول میشن میگه خب من خنگ تو باید به روم بیاری خخخ
بعد شب با هم تو اتاق مشسته بودیم شاهین اومد در زد هی گفتیمب یا تو دوباره در زد اومده تو بهش میگمحالا چه در میزنه یادش نیست تا همین چند وقت پیش همینجوری سرش و مینداخت میومد تو اتاق بعد میخندیم سه تایی میگه آخه الان بزرگ شدی پسرم خله
متولد 72 ولی به ظاهر و تیپش و قیافش میخوره یه 29 سال اینطوری داشته باشه
بعد سر شام داشتم توضیح میدادم راجب مارمولک من گفتم مارمولک خیلی حیوون خوبیه شقایق میگه مارمولک حیون نیست حشره اس!!!
نادیا بابا خزنده اس خخخ[خانواده سوتی]
شاهین میگه عقل این نادیا از شما دو تا بیشتره خنگولا
خلاصه تنها قسمت خوبش همین جاها بودو تمام

ماه رمضون و ماه عسلش دیگه،هر چی باشه دوست دارم نه برای علیخانی و این جکایی که در میارن من واقعا تو فاز این چیزا نیستم به خاطر گریه هایی که میکنم [نیکی دیوونه ی خُل]

پریشبا حامد وای علیخانی ازش پرسیدا تو کس یو دوست داری واونم اونجوری با مظلومیت جواب داد یه دفعه زدم زیر گریه ها همچین دستمو گزاشتم زیر صورتم گریه کردم[نیکی گریه ای شدییید]

امشبم که والیبال داره آدرنالین میخوایم برای قلبمون ترشح کنیم[بخند]

کاش یکی و داشتم باهام میرقصیدا پوففف تهنایی حوصله ام نمیشه
  • نیکی خانم

دانلود آهنگ جدید