نبض 9
الان بی اندازه خوشحالم دوستای بلاگفایی که هیچ راه ارتباطی باهاشون نداشتم کم کم دارن پیدام میکنن
یه چند وقتی نتونستم بنویسم و اصلا وقت نداشتم و الان مینویسم با هم
پنج شنبه ی هفته ی گذشته تولد خالم بود تصمیم گرفتی با دوستا بریم دریا برای شنا که طوفانی تشریف داشتن دریا وما هم همونجا لب دریا بساط پهن کردیم و با بازی و اینا خودمونو سرگرم کردیم اینقدر که من ورجه وورجه کردم خخخ خلاصه کلی انرژیم خالی شد و تا چند روزش خسته بودم خخ
بعدشم کوفته و خسته اومدم خونه حموم کردم یعنی مثل جنازه ها افتادم رفتم اون دنیا
من و دریا چه رمانتیک خخخخ
فرداش هم خاله بزرگم و مادربزرگم اینا ناهار اومدن خونمون تا شب موندن و خلاصه بد نگذشت بهمون خخ
شنبه رفتیم استخر وای من عاشقشم میخوام برم اینقدر ذوق دارم با اینکه دومین جلسه امون بود ولی اینقدر من و بهناز با ذوق تمرین میکنیم سریع یاد میگریم مربیمون بردتمون عمق زیاد هر چی حرکت میگفت اول من انجام میدادم بعد ما رو دور خودش جمع میکرد بهش گفتم میتونم برم برای خودم شنا کنم تو عمق زیاد گفت آره برو همین دور و بر گفتم نه میتونم برم اون ته ته ها میگه نه بابا بمون اینجا ببینم غرق میشی خخخ
کلا در همه زمینه ها من شیطون تشریف دارم وای اینقدر میخندم وقتی میخوایم از استخر بیایم بالا با بهناز عین میمونا من که همونجا تو آب از خنده قش میارم میوفتم تو آب. کلا میرم تو آب نمیدونم چرا رگ خنده ام بلند میشه
خلاصه اینم از این با فاطه میرفتیم دندون پزشکی بعدا دندونپزشک ازمون سوال میکرد همه رو من جواب میدادم بهم میگفت تو شیطون کلاستونی دیگه فاطمه هم تایید میکرد جلسه ی بعد ترش فاطمه تنها رفته بود بهش میگفت اون بلبل و چرا با خودت نیاوردی خخخ
یک شنبه هم اولین جلسه ی کلاس عربیمون بود میرم پیش یه دبیر معروف با فاطمه که اقا زحمت کشیدن زنگ زدن کلاس لغو شد ایششش
حالا این دبیر ما یه مرد سن بالاست بعد اونجا تو آموزشگاه بقیه دبیرا برای زیست و شیمی و فیزیک و اینا پسرای جوون همه خوشتیپ و سیبیلو همه شونم دکتر خطاب میکردن همو رفته بودم تو دفتر همه نشسته بودن کارم که تموم شد اومدم بیرون به بچه ها گفتم من دارم میرم تغییر رشته بدم آقا یعنی چی همه خنده
دیروزم خالم روضه داشت خونشون و مامانم که نتونست بیاد من و نادیا رفتیم و من روزه بودم خلاصه این که خدا ثوابش بده و پریشب مراسم احیاء هم رفتیم ولی مسجد محل خودمون نبود اصلا دوست نداشتمممم امشب میریم مسجد خودمون خدا رو شکر
وای امروز رفتم باشگاه یعنی اینقدر گرم بود اینقدر گرم بودددد دوس داشتم کله امو بکوبونم به این میله های دستگاها تو شمردنا که یه دفعه از چهار میرفتم رو هشت خخخ
کتاب خواندن جان ها شروع شد از سیمین دانشور شروع کردم حالا زویا پیرزاد دوباره میرم رو سیمین دانشور
من برم که آماده شم
ببخشید دیر به دیر آپ میشم
- ۹۴/۰۴/۱۶