جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ
نبض 10
روی تخت فاطمه جانمان لمیده ایم و پست میگذاریم
ایشان هم به روی زمین نشسته اند و حمید عسکری هم در حال خواندن است:خوشبختی اینه که با تو زندگی کنم هر چی برگردم عقب باز انتخابت میکنم.
چهارشنبه تمام و کمال خونه بودم و فقط کتاب خوندم،شب اینقدر خوابم میومد سریع رفتم خوابیدم ولی ساعت یک و خورده ای ناریا بیدارم کرد که گرمه کولر و زیاد کن بنده هم پاشدم دیگه نتونستم بخوابم تااااا ساعت هفت صبح بیدار بودم و ساعت هفت تا دوازده خوابیدم خخخ
خیلی خوبه:دی
ساعت چهار باشگاه داشتم و سه و نیم پاشدم که آماده شم رفتم یه دور صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کشیدم و بستم شروع کردم به خط چشم کشیدن دیدیم خیلی بد شد پاک کردم دوباره کشیدم دیدم اوووو گند زدم صورتم همه سیاههه رفتم صورتمو شستم اومدم دوباره کشیدم و گفتم ساعت و ببینم چند گوشیم و زدم دیدم اوووو ساعت چهار و یک دقیقه بود منم خنووز هیچکاری نکرده بودم سریععع آماده شدم رفتم باشگاه
بعد باشگاه با فاطمه رفتیم بیرون چند جا کار داشت بعد فاطمه رفت خالم میخواست بره بیرون و رفتم دنبالش رفتیم بیرون دوباره اومدم خونه دیدم برای شام وسیله نداریم و دوباره رفتم بیرون یعنی واقعا دیگه نمیتوستم راه برم پاهام بی حس بود بعدشم اومدم خونه تا ساعت ده و نیم یازده تو آشپزخونه سرپا موندم و بعد اونم رفتم حموم دوباره جنازه شدم خخخخ
امروزم از ناهار اومدیم خونه ی فاطمه اینا و من یه بار حلوا درست کرده بودم فاطمه نتونیت بخوره و خیلی هوس کرده بود به خاطر همین ساعت ده بلند شدم حلوا درست کردم مامانم اینقدر خوشش اومد گفت حلواهامون و از این به بعد تو درست کن
عکسش هم میزارم بعدا ها خخ
دیگه تا شبم اینجاییمم
کلیییی کار دارم هنوز انجام ندادما عروسی داریم باید برم لباس بخرم
یه آموزشگاه دیگه هم باید برم ثبت نام کنم خخ ثبت نام کردم میگم چه کلاسی
- ۹۴/۰۴/۱۹