نبض 11
کم کم داره همه چی رله میشه و میگذره
پریشب خونه ی فاطمه دیگه بعد شام با شاهین و هانیه و نادیا و فاطمه رفتیم بیرون و مامان اینا زنگ زدن که خارج از شهر نرین،ما هم نه گزاشتیم نه برداشتیم رفتیم شهر بغلیمون شیرینی سرای دوست بابا اینا خخخ
یه فلش و ماشین بود اولاش آهنگای خوبی نداشت دپ بودیم بعد که هانیه هی میزد جلو آهنگای باحالش میومد ما هم کلییی باهاش میخوندیم خلاصه خیلی کیف داد
پسر دوست بابام شیرینی سرا بود و این فاطمه هم مسخره کلی خنده امون آوردش،بعدشم شاهین و علی کل باهم سر یه تیشرت داد و هوار کردن ما خندیدیم و خلاصه شاهینم با رانندگیش کلی آدرنالین وارد قلبامون کرد خخخ
شبم که اومدیم خونه بابا اینا رو بوم خوابیدن و من و فاطمه یعنی تا خود سه چهار صبح چرت وپرت گفتیم برای مامانامون خندیدیم،مامان اینا تو حال خوابیده بودن گفتم فاطی بریم تو حال بخوابیم گفت اره رفتیم جلوی کولر جا پهن کردیم و نمیدونم چیشد سر صحبت باز شد دیگه مامانم میگفت آخه تو چرا اینقدر بی حیایی دختر خخخ
کار به جایی رسید که رفتیم پششون دراز کشیدیم دیگه فاطمه افتاد رو سر مامانش ما هم قش اوردیم از خنده
حالااا مامان من فکر میکنه من دوست پسر دارم وای خدا بهم میگه اسمشم که مستعار سیو کردی میگم خب مگه میترسمحالا فاطمه قسم میخوره که خاله به خدا ندار این یه بدبختیه
به من میگه غلط میکنی دوست پسر بگیری بعد به فاطمه میگه یه کم عرضه داشته باش با پسر یکی از دوستامون دوست شومیگم عه مامان به من اونجوری میگی به فاطمه اینجوری واقعا که
بعدددد خوابیدیم صبح پاشدیم فاطمه میگه توجه کردی دیشب داغ کرده بودیم حالیمون نبود چه قدر چرت و پرت گفتیم
نمیدونم چی تو من غلط اندازه که همه فکر میکنن من دوست پسر دارم تهران که بودیم یه روز دختر عمه های مامانم زووور بهم که عکسشو بهمون نشون بده گفتم بابا پیر پیغمبر ندارم به خدا خیلی علاقه دارین بگردین یکی پیدا کنید
بعدش دیشبم همون دوست بابام شیرینی سرا دارن خونه ی فاطمه اینا دعوت بودن ما هم موندیم وای مامان اینا باقالی گرفته بودن قیافه امون شبیه باقالی شد
غروب مامان فاطمه خرید داشت با فاطی رفتیم نون و اینجور چیزا رفتیم اول نون بربری خریدیم من جو دادم بیا بریم سنگک هم بخریم رفتیم یه کم صف موندیم دیدیم خیلی شلوغه بیخیال شدیممن و فاطمه خلیم
حالا منم قیافه ام داغون بوداااا افتضاح
دیشبم اومدیم خونههه حموم لالاااا
امروزم هم باشگاه داشتم هم کلاس عربییی
تو باشگاه داشتم با یه دستگاه کار میکردم دختره بغلم بودگفت این چیه؟؟اسم دستگاه رو گفتم گفت عه؟؟داری غلط میری وای از خنده مردم
کلاس عربی کنکوریییی،داره واقعنی جدی جدی میشه کنکووورررر
آقای دبیر فوق العاده بود از در کلاس وارد شد گفت سلام بعد گفت خب یه چند تا سوال بدیم ببینیم خانما توچه سطحنبعد پنج تا تست داد گفت دوتاشم بزنین خوبه من که اینقدر دیر دادم برگه امو تصحیح نکرد ولی طبق جوابا که گفت یکی رو درست زده بودمنابغه ی عربیم من خخ
بعددد فقط حرف زد واینا یه کمم درس داد منم ناهار نخورده بودم سرم گیج میرفت ولی سعی میکرد فکر کنم رو چیزایی که میگفت و کلاس که تموم شد اومدم خونه یه چیز خوردم وا رفتم رو تخت و تا قبل نقی خواب بودم
شبم که تا صبح بیدارم دیگه خخ صبح میخوام برم پیش خالم ارایشگاه اوففف
این حلوا جان
اینم چشم بنده که هر چند وقت مسخره بازیش میگیره هییی
تا درودی دیگر بدرود
- ۹۴/۰۴/۲۲
ولی بد نیست یه حق به مادرت بدم...
خوب قیافت داد میزنه... که...دوس پسل دالی...
دختره به این خشکلی حیفه.... حالا چندتاش و نخواستیم ..
حالا ما یه چیزی گفتیما... نیای بگی تو به مادرم گفتی ...)::::
وب قشنگی دارین....