روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

روزهای رژ لبی من

مینویسم دوباره به سبک همیشگی

خب وقت نشد این دور روز و بنویسم خخ

پریروز بعد باشگاه با دوستام رفتم بیرون فردا تولد خاله جان هستش که رفتم براش کادو بگیرم در شهر کتاب چیزی خوشم اومد و خریدم براش امیدوارم که اونم خوشش بیاد.

فردا هم قراره با یه سری از دوستان بریم دریا از صبح بسی خوشحالممممم

امروز هم اولین جلسه ی شنا بود که کلی مورد تشویق مربی جان قرار گرفتیم

تموم بدنم درد میکنه از اون ور ورزش های نفس گیر بدنسازی از این ور استخر از اون ور ترش هم بدن خشک بنده که تازه داره راه میوفتههه

نمیدونم چرا حوصله ی ریز نویسی ندارم 

شاید روزهای خوب تو راه باشن

  • نیکی خانم

همین چند لحضه پیش اومدم بپستم که مامانم گفت پاشوبرو بیمارستان مادرجون داره مرخص میشه کمک دست خالت باش.

بنده هم گوش به فرمان پاشدیم رفتیم و مادربزرگ هم مرخص شد بنده هم در بیمارستان یک جا بند نمیشوم همش دلم میخواد این ور اون ور سرک بکشم معمولا تو اینجور مکان ها مثل بیمارستان و هتل واینجوزجاها خیلی حس فوضولی دارم خخ


امروز صبح که (تصویر) گویای هستش و اگه یه کم بیشتر اسرار میکرد میخوابیدما خخخ

وای کلی امروز خندیدیم خیلی باحال بود،یه دور که زدیم زهرا گفت بشینیم و ما  هم نشستیم اینم منظره ی روبه رومون،یه مرده با یه بچه کوچولو اومدن از جلومون ردشدن میگم که من بچه دار هم شدم با بچه ام میام پیاده روی زهرا میگه آره اونم بچه ی تو یه بار دیدی تو اب افتاده غرق شده وای اینقدر خندیدیم ،میگه آره بچه ات و قنداق میکنی میای پیاده روی میگم زهرا کالسکه رو برای این مواقع گزاشتن میگه بچه ی بیست روزه رو میزاری تو کالیسکه میگم وای زهرا چه قدر خنگی تو حالا 20 روز بعد زایمان کی میاد پیاده روی

بعد زهرا خانم عینکشو برعکس گزاشته بود من قشششش آوردم دیگه از خنده تو اردو هم یه عکس داریم که عینکشو برعکس گزاشته اصلا متوجه نشده میگم زهرا تو میخویاشوهرم طلاقم بده خخ

امروزمان کلا با آهنگ دختر آقای طالب زاده سپری شد زهرا میگه پاشیم برقصیم اینجا ها؟؟


+بنده از فرط خندیدن قش آورده ام:))دندونای زشتوکم خخخ

+مهم ماجراا پاهامون

دیشب والیبال باخت فدای سرمون بابا دنیا ارزششو نداره خخخ

بریم پایتخت ببینیم

  • نیکی خانم

آقا من باشگاه را عاشقم خیلی خوبه به خدا با این که ورزش ها نفس گیره بسی مخصوصا هم که هوا گرمه اما روحیه ای که از باشگاه میگرم خیلی خوبه،امروز صبح که پیاده روی نرفتم زهرا نمیومد منم گفتم استراحت بدم به خودم خوابیدم اما بعد از باشگاه هم کلی رقصیدم که جبران مافات بشه خخخ

به قول مامانم میگه میخوای خودتو محو کنی فکر کنم خخخ

امروز اومدم یه کم درد و دل کنم از بدبختیای این چند وقت بنویسم ولی اصلا نشد چون خب فقط من نیستم که مشکل دارم همه به شکلای مختلف زندگیاشون پر از مشکل خب و دیگه بیخیال شدم فدای سرم  آقا.


نادیاهمش 10 سالشه با یکی از همکلاسیاش داشت امروز حرف میزد تو تلگرام بعد اون فینگیلیش مینوشت این بچه هم بلد نیست هنوز انگیلیسی خودش تمایل نداره بره کلاس هر چه قدر باهاش حرف میزنیم بره راضی نمیشه خلاصه پیاماشو برای من میفرستاد تا بگم چی گفته.

دختره دوست پسر داره!!!!!!!!!!!!!!!! تازه میگفت که نادیا نمیدونی داره روانیم میکنه اینقدر بهم گیر میده !!!!!

هم خنده هم تعجب 

به خدا من هنوز هنوز هم کسی تو زندگیم نبوده تا بخواد بهم گیر بده !!!

جلل الخالق

کلاس شنامم اکی شده و دلیل منطقی مامانم برای فرستادنمون به کلاس شنا:دو فردای دیگه با خانواده ی شوهراتون رفتین دریا باید شنا بلد باشین خندههههه

شنا در حد چیزای جزئی بلدم اونم تو دریا یاد گرفتم،اب و دریا رو خیلی دوست دارم خوبههه

+چند وقت پیشا نادیا اومده تو اتاق بهم میگه نیکی؟؟میگم بله؟؟میگه من باید شوهرتو چی صدا کنم؟؟؟!!

میگم نمیدونم هر چی میخوای صدا کن ولی بهش احترام بزار میگه نه بگو چی صداش کنم میگم نمیدونم بابا اسمشو بگو بعد یه آقا هم بگو میگه نه نه پر رو میشه!!!!

خواهرمان است دیگر

مادربزرگم بیمارستان بستری چیز خاصی نیست یه کم تب داشته و قندش بالا بوده خاله ها باهاش درگیرن خالم پرنیان و میاره میزاره اینجا و پرنیان خانوممحسابی از خجالتمون در میان بچه خخ نمیدونم چرا بی هوا عشق صداش میکنم اصلا میبینم میگم عشق بپر بغلم اونم اونجوری با اون قیافه ی شیطونش میاد بغلم کلی دوسش دارم جیگر

  • نیکی خانم

خدایی خواب خیلی چیز خوبیه و من موقع امتحانات اکثرا خوابیده بودم゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字واقعا موقع امتحانات حسش نبود درس بخونم یعنی اصلا موقعیت روحی مناسبی نداشتم دیگه به زور میخوندم

بعدش این که هر سال تابستون برنامه ی هر روزه تا لنگ ظهر خوابیدن که اصلا این راضیم نمیکرد یعنی یه عذاب وجدانی از این همه خوابیدن بهم دست میده

امسال تابستونم و تا تونستم برنامه ریزی کردم،دارم رو سحرخیز بودنم تمرین میکنم و این ساعت خالی سحرخیزی رو با پیاده روی پر میکنم که بهترین چیز مخصوصا با هوای عالی صبح های اینجاو منظره ی زیبا که کلییی انرژی وشادی به آدم میده سر صبحبه قول دوستان کیفولی میشویم

مخصوصا با دوست جان که گه گاهی میخندیم و بعدم که خونه میام صبحانه ی باب میل و بعدشم کتاب خونی و ویلن و خلاصه کلی مشغولم این وسط مسصا یه نگاهی به درسم میکنم البتهhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif

خلاصه این که امروز تهنایی رفتیم پیاده روی دوست جان نتونستن بیان  (کلیک) اصلا هم کتونی خودم پاره نشده و اصلا هم به کتونی احتیاج ندارم اصلا هم این کتونی مامانم نیست゜*顔、かわいい*゜ のデコメ絵文字



  • نیکی خانم

آقا والیبالیست ها را کنار بگزاریممم

کواچ را عشق است،خیلی چهره مظلوم این بشرا 

دلم میخواد ماچش کنم[نیکی خجالت با شیطنت]

خیلیم عالی موفق باشن

+پارسال والیبال یادش به خیر چه کیفی میداد با پدر جان امسال نشد اونجوری باشه ان شاالله سال بعد جبران شه

  • نیکی خانم
همین الان یه رمان تموم کردم هی بدک نبود و دیدم داره حوصله ام سر میره و جمعه هم هست گفتم بیام سرمو با پست گزاشتن گرم کنم و بعدشم برم یه کم برقصم.
راستشو بخواین من روزه نمیگرم،میتونم گرسنگی و تشنگی تحمل کنم اصلا ایرادی نداره نمازمم که میخونم،اما اما دو سه روز که روزه میگیرم کلیه درد میگیرم به خاطر این که کلیسم بدنم زیاده و خلاصه بدبختی مامانم نمیزاره بگیرم
اما من عاشق حس و حال روزه گرفتنم و حتما چند روزی میگیرمش

خب یقینا نمیتونم خاطرات این یک ماه و اندی رو همه رو بنویسم که،پس از همین چند وقت پیش میگم که تا 27 امتحان داشتم و بابام 24 خرداد کمیسیون پزشکی داشت و خانواده مجبور شدن برن تهران و من بمونم و بعدشم بابام دکتر باید میرفت و خانواده موندن تا من برم.
و من برای اولین بار تنهایی اتوبوس نشستم و پیش به سوی تهران.
چهارشنبه آخرین امتخانمو دادم و ساکم و جمع کردم قشنگ خونه رو چک کردم و درا رو قفل و پدربزرگم بردتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم و یه خانم متاهل هم پیش نشسته بود 30 ساله تا رودبار آهنگ گوش دادم و از رودبار تا تهران این خانم صحبت کردن،دلش خیلی گرفته بود بیچاره کلییی واسم درد و دل کرد منم خیلی خوب به حرفاش گوش دادم و خلاصه بد نبود
تهران اصلا مثل دفعه های پیش خوش نگذشت این چند وقته هیچی خوش نمیگذره خب!!!!!
تنها اتفاق خوبش دوباره رفتن خونه ی شاهین و شقایق اینا بود که کلی بهم مزه داد و شادم کرد.دلم بی اندازه براشون تنگ شده بود
کلی با هم خندیدیم
دوبره دیوونه بازی ها و سوتی های من و شقایق شروع شد 
شقایق خانم داشتن برای چهارمین بار میرفتن آیین نامه امتحان بدن،بعد بهش میگفتم خب شقایق چرا بقیه دوستای من اولین بار قبول میشن میگه خب من خنگ تو باید به روم بیاری خخخ
بعد شب با هم تو اتاق مشسته بودیم شاهین اومد در زد هی گفتیمب یا تو دوباره در زد اومده تو بهش میگمحالا چه در میزنه یادش نیست تا همین چند وقت پیش همینجوری سرش و مینداخت میومد تو اتاق بعد میخندیم سه تایی میگه آخه الان بزرگ شدی پسرم خله
متولد 72 ولی به ظاهر و تیپش و قیافش میخوره یه 29 سال اینطوری داشته باشه
بعد سر شام داشتم توضیح میدادم راجب مارمولک من گفتم مارمولک خیلی حیوون خوبیه شقایق میگه مارمولک حیون نیست حشره اس!!!
نادیا بابا خزنده اس خخخ[خانواده سوتی]
شاهین میگه عقل این نادیا از شما دو تا بیشتره خنگولا
خلاصه تنها قسمت خوبش همین جاها بودو تمام

ماه رمضون و ماه عسلش دیگه،هر چی باشه دوست دارم نه برای علیخانی و این جکایی که در میارن من واقعا تو فاز این چیزا نیستم به خاطر گریه هایی که میکنم [نیکی دیوونه ی خُل]

پریشبا حامد وای علیخانی ازش پرسیدا تو کس یو دوست داری واونم اونجوری با مظلومیت جواب داد یه دفعه زدم زیر گریه ها همچین دستمو گزاشتم زیر صورتم گریه کردم[نیکی گریه ای شدییید]

امشبم که والیبال داره آدرنالین میخوایم برای قلبمون ترشح کنیم[بخند]

کاش یکی و داشتم باهام میرقصیدا پوففف تهنایی حوصله ام نمیشه
  • نیکی خانم
نوشتن یک خصلتی هستش که باهام انس گرفته.
من همیشه برای مخاطب نوشتم خاطراتمو هیچ وقت نمیتونم توی دفتر خاطرات چیزی رو به ثبت برسونم چون هیچ حسش نمیاد که چیزی بنویسم ولی وقی میخوام داخل وبلاگی برای مخاطبینم خاطره بنویسم خیلی بیشتر میل پیدا میکنم.
حدود دوسال تو بلاگفا نوشتم مو به مو خاطراتم با کلی دوستای خوب و مخاطبین عالی که بهم کلی علاقه نشون میدادن و حتی نمیتونستم فکرشو کنم یه روزی همه چی تموم میشه و خاطراتم باد هوا
که متاسفانه شد،ولی من نمیتونم ادامه ندم دوباره مینویسم و امید دارم که این برام بمونه با این که روحم یه کم زخم خورده اس خب سخته خاطرات دوسالت و از دست بدی خاطراتی که خودت عادت داشتی ماهی یک بار مرورشون کنی حیفففف خیلی حییفففف
تو این دوماه که نمیشد بنویسم زندگی از اون چیزی که فکر میکردم خیلی سخت تر بر من گذشت،گاهی وقتا واقعا توان مقابله باهاشو از دست میدم 
بعضی وقتا واقعا کم میارم ولی چه کنم که باید تحمل کرد و بسسسس

من دوباره میتونم شاد باشم با این که به خواسته هام نمیرسم با این که اونجوری که باید همه چیز باب میلم نیست اما من میتونم شاد زندگی کنم
من دوباره خنده و شاذی رو به خودم و اطرافیانم ببخشم 
من دوبراه همون نیکی هستم سلامممممم
  • نیکی خانم

حسابی تابستون بنده شروع شده و حسابی هم دارم سر خودم و گرم میکنم و سرم شلوغ و شلوغ

صبح پیاده روی و ظهر باشگاه و کلاسهای متفرقه و سعی میکنم برگردم به خودم به خود خودم امیدوارم موفق باشم و این زمینه

  • نیکی خانم

دانلود آهنگ جدید